
تا سايه سرت به سر محملم فتاد
برخاست آتش غم و بر حاصلم فتاد
يك اربعين بود كه نديدم جمال تو
وين است شعله اي كه بر آب و گلم فتاد
اي كشتي نجات ز طوفان دوري ات
موج بلا و حادثه بر ساحلم فتاد
بودم هزار مشكل و از رنج هر اسير
يك مشكل دگر به روي مشكلم فتاد
برخاست آتش از دل و اشكم به رُخ دويد
دل هر زمان به ياد ابوفاضلم فتاد
دارم من از خرابه بسي خاطرات تلخ
مُردم همين كه بار در آن منزلم فتاد
شد گريه رقيه سبب تا ببينمت
هر چند باز داغ دگر بر دلم فتاد
شد باز بند دست من و باز كي شود
بند مصيبتي كه به پاي دلم فتاد

- چهارشنبه ۱۳ آبان ۹۴ ۱۳:۳۷ ۷ بازديد
- ۰ نظر