
از تو كلام از سر لطفي، حتي نگاهي دلنشين كافي است
آري براي شام يك درويش، آب و كمي نان جوين كافي است
در كشور جانم نميخواهم، فرمانرواي ديگري جز تو
زيرا به اين باور يقين دارم، يك شاه در يك سرزمين كافي است
من جز به اذن حضرت چشمت، راهي به لبهايت نميجويم
پيشانيات را پاك كن از اخم، نامهربان! ديوار چين كافي است
شعر و ترانه، چشمك و ابرو، صياد يك شير است يا آهو
آمادهام، تير و كمانت كو؟ صيدم كن اي آهو! كمين كافي است
هرچند با سقفي جدا از هم، سقفي جدا فرسنگها از هم
تو دوستم داري همين خوب است،من عاشقت هستم همين كافي است
شاعر : مهدي عابدي

- چهارشنبه ۱۳ آبان ۹۴ ۱۳:۳۷ ۶ بازديد
- ۰ نظر