
عشق تازه
بي تو شيرين شور فرهادش نبود
بيستون را ترس، فريادش نبود
مي به جام ليلي و مجنون نبود
ختم شعري وصلت ميمون نبود
آمدي ، چينش نمودي واژه را
خود نوشتي شعر عشق تازه را
گرمي آغوش تو درمان نمود
سردي دستان و اندام خمود
با نگاهت اطلسي جاني گرفت
زندگي آهنگ عرفاني گرفت
كوچه با عطر تنت مستانه شد
قلب من فارغ ز صد افسانه شد
خوش نشستي بر بلنداي دلم
تا ابد در كوي تو شد منزلم
سر بنه بر شانه هاي خسته ام
تا ببيني از چه من دل بسته ام
شمع باش و بگردان بر سرت
اين غلام دل سپرده بر درت
هاي و هوي من نميگردد تمام
تا تو را دارم ،تمام لحظه هام
احسان حق شناس

- چهارشنبه ۱۳ آبان ۹۴ ۱۳:۳۷ ۷ بازديد
- ۰ نظر