- چهارشنبه ۱۳ آبان ۹۴ ۱۳:۳۷ ۵ بازديد
- ۰ نظر
كاش باران بگيرد
كاش باران بگيرد و شيشه بخار كند
و من همه ي دلتنگي هايم را رويش “ها” كنم
و با گوشه ي آستينم همه را يكباره پاك كنم

- چهارشنبه ۱۳ آبان ۹۴ ۱۳:۳۷ ۵ بازديد
- ۰ نظر
درياي مني مرا به طوفان بسپار
دستور بده بگو به من جان بسپار
بر دوش تو گر جنازه ام سنگين بود
تابوت مرا به باد و باران بسپار


- چهارشنبه ۱۳ آبان ۹۴ ۱۳:۳۷ ۵ بازديد
- ۰ نظر
شيشه پنجره را باران شست
از دل من اما چه كسي نقش تو را خواهد شست ؟
چه بگويم با تو ؟ دلم از سنگ كه نيست
گريه در خلوت دل ننگ كه نيست
چه بگويم با تو ؟
كه سحرگه دل من
باز از دست تو اي رفته ز دست
سخت در سينه به تنگ آمده بود

- چهارشنبه ۱۳ آبان ۹۴ ۱۳:۳۷ ۵ بازديد
- ۰ نظر
عاشقي را ديدم زير باران
با چمداني خيس
بي خداحافظي
راهي سفر بود
او به من گفت : عشق باراني ست
كه يك روز به تو هم مي رسد
نمي دانست كه من خودم بارانم

- چهارشنبه ۱۳ آبان ۹۴ ۱۳:۳۷ ۵ بازديد
- ۰ نظر
ماه من غصه چرا ؟
دل به غم دادن و از يأس سخن گفتن
كار آنهايي نيست كه خدا را دارند
ماه من
غم و اندوه اگر هم روزي مثل باران باريد
يا دل شيشه اي تو
از لب پنجره ي عشق زمين خورد و شكست
با نگاهت به خدا ********ر شادي باز كن
و بگو با دل خود كه
خدا هست هنوز …

- چهارشنبه ۱۳ آبان ۹۴ ۱۳:۳۷ ۵ بازديد
- ۰ نظر
- چهارشنبه ۱۳ آبان ۹۴ ۱۳:۳۷ ۸ بازديد
- ۰ نظر



