
دانلود كتاب رمان و داستان جديد سيگار شكلاتي
پاكت سيگار …
ضربه اي به زير پاكت …
بالا پريدن يك نخ سيگار از جلد زرورقي …
آن را با دو انگشت بيرون مي كشد،
مي گذارد كنج لبش و با آتشي كه سرد تر از آتش جهنم زندگيش است روشنش مي
كند
همزمان پك مي زند … عميق … با همه رگ و پي تنش … سر سيگار سرخ و داغ
مي شد
و قلب او آبي و خنك … طعم گسش اول حنجره اش را خراش مي دهد
و بعد از
آن قلبش را در هم مي فشارد، فيلتر شكلاتي سيگار دهنش رو خوش طعم ميكند
اما
همزمان طعم تلخ دود اخمهايش را در هم مي كشد …
اما چيست اين لذتي كه باعث
مي شود پك دوم را محكم تر بزند
و خط اخمي بين پلك هايش بنشاند؟
بوي شكلات
داغ اطرافش را پر مي كند، همان بويي كه سالهاست اتاقش را عطر آگين كرده …
همان بويي كه سالهاست همراه عطرهايش شده …
باز هم پكي ديگر و باز اسير لذت
مي شود …
در اين لذت كسي را سهميم نمي كند مگر كسي كه لذت كشيدنش را چشيده
باشد
و دركش كند! پك بعدي را لطيف تر مي زند
و باز هم توي ذهنش … نه توي
واقعيت … فرياد
مي زند: «آهاي شما! شما كه نمي دانيد من كيستم، چيستم
در
ذهنم در دلم چه مي گذرد چرا ادعايتان مي شود؟!! فكر مي كنيد
هر چه زندگي را
تلخ تر كنيد بر من سخت تر مي گذرد؟ سخت در اشتباهيد …
زندگي من تلخ است
اما به تلخي يك پك سيگار …
تلخ و پر از لذت كه حاضر نيستم در آن سهيمتان
كنم …
اين تلخي و آن لذت همه متعلق به من است …
تا آخرين لحظه زندگيم» اوست
شاه جوانمردي
كه هرگز و هرگز با ناجوان مردي كسي را روي كرسي قضاوت نمي
نشاند …
اما سالهاست خودش را روي كرسي نشانده اند و دم به دم حكم اعدامش را
مي دهند …
طناب به دور گلويش حلقه مي كنند … جانش را از حنجره اش بيرون مي
كشند
و لحظه آخر دستور ايست مي دهند … عفوش مي كنند … اما باز فردا روز از
نو روزي از نو …
ديدمت …. آويزان … با پاهاي كبود … روحت آزرده بود، روح پاكت را به سلاخي
كشيدند،
طاقت نياوردي، پس جسمت را نيز آزرده ساختي
تا ببري از اين دنيا …
بريدي اما پس من چه؟! من چه كنم
بي تو وقتي بي تو بودن را ياد نگرفته ام!
تو مي داني كه بي تو هيچ نيستم اما مي بري.
از من و از هر چه كه تو را
نابود كرد … پس نابود مي كنم …
نابود مي كنم هر آنچه نابودت كرد … محكم
بودن
را يادت ندادم … شكستي … پس مي خواهم جاي تو هم محكم باشم …
جاي تو هم
زندگي كنم و ببرم نفس كساني را كه نفست را بريدند … مي خواهم زن نباشم …
مي خواهم يك تنه مبارزه كنم … براي تو … براي خوني كه در تنت منجمد شد و
جانت را گرفت …
مني كه شاهزاده بودم … مني كه خالص بودم …
حال به خاطر تو و
بازگردان آرامشت، مي خواهم اسير باشم و ناخالص …
:::دانلود رمان و داستان جديد سيگار شكلاتي در ادامه مطلب:::