
دو تا دختر داشتن با خاطرات لاغريشون واسه هم افه ميومدن...
اولي ميگه من اينقد لاغر بودم كه وقتي ميرفتم
حموم مامانم در چاه رو با يه چيزي ميپوشوند كه من نيوفتم تو چاه!!!
دومي ميگه اين كه چيزي نيست يه بار من
يه آلبالو رو باهسته اش قورت دادم
همه از مامانم ميپرسيدن كه دخترت چند ماهه حامله اس؟؟!!

- چهارشنبه ۱۳ آبان ۹۴ ۱۳:۳۶ ۸ بازديد
- ۰ نظر