
دانلود كتاب رمان جديد بوف كور
براي اينكه آبروي آنها نرود ، مجبور بودم كه او را به زني اختيار كنم _
چون اين دختر باكره نبود ، اين مطلب را هم نميدانستم _
من اصلا نتوانستم كه بدانم _
فقط به من رسانده بودند _
همان شب ِ عروسي وقتي كه توي اتاق تنها مانديم
من هر چه التماس درخواست كردم ، بخرجش نرفت و " لخت " نشد _
من هر چه التماس درخواست كردم ، بخرجش نرفت و " لخت " نشد _
ميگفت " بي نمازم "
...
او قبلا آن دستمال پر معني را درست كرده بود ، خون كبوتر به آن زده بود ، نميدانم !
آنوقت همه به من تبريك ميگفتند و بهم چشمك ميزدند
و لابد توي دلشان ميگفتند " يارو ديشب قلعه رو گرفته " _
و لابد توي دلشان ميگفتند " يارو ديشب قلعه رو گرفته " _
و من به روي مباركم نمي آوردم _
به من ميخنديدند _
به خريت من ميخنديدند _
...
بعد از آنكه فهميدم او فاسق هاي جفت و تاق دارد و شايد به علت اينكه
آخوند چند كلمه ي عربي خوانده بود و اورا تحت اختيار من گذاشته بود از من بدش مي آمد _
آخوند چند كلمه ي عربي خوانده بود و اورا تحت اختيار من گذاشته بود از من بدش مي آمد _
و شايد ميخواست " آزاد " باشد _
...
او همه ي فاسق هارا به من ترجيح ميداد_
ميخواستم طرز رفتار ، اخلاق و دلربايي را از فاسق هاي زنم ياد بگيرم ، ولي
" جاكش " بدبختي بودم كه همه ي احمق ها به ريشم ميخنديدند _
" جاكش " بدبختي بودم كه همه ي احمق ها به ريشم ميخنديدند _
اصلا چطور ميتوانستم رفتار و اخلاق رجاله ها را ياد بگيرم ؟!
""""حالا ميدانم آنها را دوست داشت چون بي حيا ، احمق و متعفن بودند """"
""""عشق او اصلا با كثافت و مرگ توام بود """"
...............................................................................................
پ.ن : اين كتاب اينقدر حرف تووش هست كه اصلا نميشه به تك تك جمله هاش فكر
نكرد.نمشه نخوندش و نميشه شب هاي طولاني رو باهاش خوش نگذروند.
- چهارشنبه ۱۳ آبان ۹۴ ۱۳:۳۶ ۷ بازديد
- ۰ نظر
