
داداشمو، بابام مجبور كرد باهاش شطرنج بازي كنه!
بعد بابام داشت مي باخت اسبشو يه خونه اضافي حركت داد !
داداشم بهش گفت : بابا اين اسبه، شتر نيست كه !

بابام شطرنج رو ريخت به هم و به داداشم گفت : _
_ پاشو برو گمشو پسره ي بي شعور
اگه احترام بزرگي و كوچيكي حاليت ميشد اين حرفارو نميزدي
همش تقصير اون مامانته لوس بارت آورده
زن بيا تحويل بگير اين پسره لاتت رو

- چهارشنبه ۱۳ آبان ۹۴ ۱۳:۳۶ ۷ بازديد
- ۰ نظر