شعر زيبا و قشنگ عاشقي حاصل اغم هست ميان من و تو، تو كه اندازه ي دنياي خودم تنهايي

اشعار زيبا و خواندني




مرا به جرم هزاران گناه مي بردند

شبي كه روح توبر دوش ماه مي بردند

دوباره آمده بودند تا كرانه درد

دلم به جاي خودم اشتباه مي بردند

ترا بخاطر يك آسمان پراز لبخند

مرا براي قصاص نگاه مي بردند

تمام دفتر اشعار من سند مي شد

به انضمام دلي غرق آه مي بردند

چقدر قاضي پرونده بدقلق مي شد

كه آبروي تودر دادگاه مي بردند

هميشه رسم بر اين بوده يك نفر محكوم

به پاي چوبه ي داري سياه مي بردند

اگر كه چشم تو حكمش دوباره اعدام است

مرا به پاي خودم دلبخواه مي بردند




 





تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد