داستان جالب ضرب المثل اشرف خر

رمان هاي جديد ، داستان هاي جذاب و خوانندني



دانلود كتاب  داستان جالب ضرب المثل اشرف خر






داستان جالب ضرب المثل اشرف خر





شرح يك ضرب المثل جالب و خواندني داستان اشرف خر!

 

افراد حريص و طماع را اشرف خر گويند . اين نام و عنوان مخصوصاً به آن دسته از طعمكاران اطلاق مي شود كه حرص و طمع و ولع آنها سرانجام به ندامت و پشيماني منتهي مي گردد .

 

نه خود مي خورند و نه به ديگران مي خورانند . نه خودشان از اين رهگذر طرفي مي بندند و نه آثاري كه نفع و مصلحت عامه بر آن مترتب باشد بر جاي مي گذارند . به يك عبارت از آن همه ثروت و اندوخته فقط مظلمه و بدنامي را با خود به گور مي برند . بيلان زندگي آنها را در اين شعر مي توان خلاصه كرد :

 

ديدي كه چه كرد اشرف خر او مظلمه برد و ديگري زر

 

اكنون ببينيم اشرف كيست و چه خريت و حماقتي نشان داده كه بصورت ” اشرف خر ” ضرب المثل شده است .
 

ملك اشرف بن تيمورتاش چوپاني معروف به اشرف از امراي جابر و سفاك چوپانيان در آذربايجان ، و معاصر شيخ صفي الدين اردبيلي و شيخ صدرالدين موسي بود كه در حرص و طمع و بخل و امساك نظير نداشت . به سكه طلا عشق مي ورزيد ؛ به قسمي كه پس از تحصيل قدرت هر جا و نزد هر كس از زر ناب و سكه هاي طلا اثر و نشاني مي يافت آن را به زور و عنف مي ستاند و در خزانه شخصي خود جاي مي داد . اگر چه شادروان عبدالله مستوفي معتقد است كه : « اشرف از القاب پادشاهان صفوي بود و واحد پول طلاي كشور را به همين مناسبت اشرفي ناميده اند كه بعدها اشرف افغان به مناسبت اسم خود اين تسميه را ترويج كرد . » ولي برخي از مورخان اعتقاد دارند كه شدت علاقه ملك اشرف به مسكوكات طلا موجب گرديد كه سكه زر از آن تاريخ به نام اشرفي تسميه و نامگذاري شود ؛ و مقصود از كلمه اشرفي همان انتساب به ملك اشرف چوپاني مي باشد .
 

محقق نامدار معاصر ، شادروان عباس اقبال آشتياني در تأييد مطلب مي نويسد : « ملك اشرف بعد از برگشتن به تبريز مملكت خود را كه شامل عراق عجم و آذربايجان و اران و موقان و بعضي از نواحي گرجستان و كردستان بود ، بين امراي خود تقسيم نمود تا ايشان از آن بلاد اموالي استخراج كرده و پيش او بفرستند و هر چند گاهي آن امرا را مقيد مي نمود و پس از گرفتن داراييشان ديگري را بر سر كار مي آورد . و هر جا مي شنيد كسي مال دارد ، تا ثروت او را ضبط نمي كرد راحت نمي نشست …. »
 

اشرف هفده خزانه زر داشت و خزانه اش هميشه پر از مشكوكات طلا بود . سكه هاي اشرفي ، وي را چنان منقلب مي كرد كه گاهي مقام و منزلت خويش را از ياد مي برد . عمله دارالحكومه هر وقت اشرف را در مسند دارالحكومه نمي ديدند ، براي آنها يقين حاصل بود كه در يكي از خزانه ها به شمارش جواهر و مغازله با اشرفي اشتغال دارد . همه مي دانستند كه سكه زر براي اشرف از هر چيز ، حتي جان و مال و ناموس مردم رجحان و برتري دارد .



داستان جالب ضرب المثل اشرف خر
 

در زمان حكومت ملك اشرف خطه آذربايجان به ويراني رفت و مردم غيور آن سامان از فرط مظالم و تعديات عمال اشرف جلاي وطن كردند . عمال اشرف به پيروي از مخدوم خويش چنان به كار تحصيل سيم و زر اشتغال داشته اند كه كار ملك و ملت و تمشيت امور را از ياد برده بودند . شغل و وظيفه آنها تجسس در خانه ها ، و شكنجه دادن مردم بيچاره و به دست آوردن نقود و مسكوكات طلا بود . عرض و ناموس و حريم امنيت و آسايش مردم دستخوش مطامع اشرف و بازيچه هوي و هوس عمال نابكارش واقع شده بود .
 

خلاصه كار ظلم و ستم ملك اشرف به حدي بالا گرفت كه علما و روحانيون و مشايخ بزرگ را نيز از خود رنجانيد و حتي تصميم گرفت شيخ صدرالدين موسي را كه غالباً از اعمال و تعدياتش انتقاد مي كرد ، دستگير و زنداني كند . شيخ صدرالدين اضطراراً از اردبيل حركت كرد و به گيلان رفت .

 

عده اي از علما و عرفاي بزرگ كه از ظلم و ستم اشرف به ستوه آمده هر كدام به كشوري مهاجرت كرده بودند ، عاقبت با برخي از خلفاي شيخ صدرالدين موسي از قبيل شمس الدين حافظ سلماسي و ديگران به همراهي قاضي محي الدين بردعي ، از راه دربند قفقاز به جانب دشت قپچاق حركت كردند و در شهر غازان سراي كه پايتخت جاني بيگ خان اوزبك پادشاه مغولي و مسلمان دشت قپچاق بود رحل اقامت افكنده و در آنجا به وعظ و ارشادخلق پرداختند .
 

چون جاني بيگ خان از ورود علما و صلحاي مزبور آگاهي يافت ، از آنجا كه مسلماني عادل و صاحب دل بود ، يكي از روز هاي جمعه به مجلس وعظ آمد و قاضي محي الدين در اثناي موعظه شرح ستمكاري هاي ملك اشرف چوپاني را به نوعي تقرير كرد كه جاني بيگ خان و اهل مجلس به گريه افتادند .
 

قاضي محي الدين در ضمن سخنان خود مخصوصاً به اين حديث اشاره كرد ” كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته ” و گفت : « امروز كه خداوند به جاني بيگ خان قدرت عطا فرمود ، او مكلف است كه مصيبت و بلاي اشرف را از سر مسلمانان آذربايجان دفع فرمايد . » جاني بيگ خان كه مردي ديندار و فضل دوست بود ، آنچنان تحت تأثير بيانات نافذ قاضي محي الدين بردعي قرار گرفت كه بي درنگ به تجهيز پرداخت و با سپاهي متشكل از ناراضيان و ستم كشيده ها و افراد ابواب جمعي خود كه ظرف يك ماه جمع آوري كرده بود در سال 758 هجري از راه دربند قفقاز عازم آذربايجان شد .

 

با اين چنين سپاه كه صد كس از ايشان را يك سرباز جنگي كفايت مي كرد ، نخست به اردبيل رفت و روزي چند به انتظار ماند تا شيخ صدرالدين موسي از گيلان رسيد . سپس جانب تبريز را در پيش گرفت و بر سر ملك اشرف تاخت . چون سكنه آذربايجان همه ناراضي بودند ، لذا پس از زد و خوردي مختصري اشرف كه به خوي فرار كرده بود دستگير شد و جاني بيگ خان بر اثر اصرار حكمران شروان و قاضي محي الدين بردعي ، فرمان داد شمشيري به پهلويش فرو بردند كه از آنطرف بيرون آمد .

 

اموال ، جواهر و زر سرخ و سفيدش را كه بر چهارصد استر ( قاطر ) و هزار شتر بار كرده به سمت شهر خوي روانه كرده بود ، جاني بيگ خان بدون كمترين زحمت و دردسر يكجا ضبط كرد و سر اشرف را بر در مسجد مراغيان تبريز آويخت .
 

بيچاره بدبخت مدت چهارده سال آن همه در راه تحصيل سكه اشرفي خون ريخت و ستم روا داشت ، نخورد و انفاق نكرد ، سرانجام همه به تاراج رفت و جانش را بر سر آن نهاد و دولت امراي چوپاني با كشته شدن او منقرض گرديد .
 



از اين واقعه تاريخي و آموزنده بي خبراني بايد درس تنبه و عبرت گيرند كه افق ديد آنها محدود به زندگي ظاهري و مادي است و در ماوراي اين چهار ديواري ، حقيقت و واقعيتي را نمي بينند . گويي عمر ابد و زندگي جاويدان را به آنان بخشيده اند كه ايام و لياني و هم و غم خويش را صرفاً به كسب مال دنيا و منال مصروف مي دارند .




 زان دو نيم است دانه گندم كه يكي خود خوري يكي مردم











تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد