
اربعين مصيبت (مداحي عذار نيلي و قدّ خم و چشم تر آوردم)
عذار نيلي و قدّ خم و چشم تر آوردم
گلاب اشك بهر لاله هاي پرپر آوردم
زجا برخيز اي صد پاره تر از گل! تماشا كن
كه از جسم شهيدانت، دلي زخمي تر آوردم
تمام ياس هايت را به شام از كربلا بردم
چو برگشتم برايت يك چمن نيلوفر آوردم
مسافر از براي يار سوغات آورد اما
من از شام بلا داغ سه ساله دختر آوردم
اگر چه سر نداري يك نگه بر سيل اشكم كن
كه با چشمان خود آب از براي اصغر آوردم
تو بر من از تن بي سر خبر ده اي عزيز دل!
كه من برتو خبرهاي فراوان از سر آوردم
چهل منزل سفر كردم به شهر شام و برگشتم
خبر ازچوب و از لعل لب و طشت زر آوردم
زاشك چشم و سوز سينه ي مجروح وخون دل
همانا مرهمت بر زخم هاي پيكر آوردم
قد خم، موي آشفته، تن خسته، رخ نيلي
به رسم هديه ميراثي بود كز مادر آوردم
زسيل اشك دريا كرده ام چشم محبان را
به آهم شعله ها از سينه ي ميثم برآوردم
اربعين مصيبت(مداحي سلام اي نازنين آلاله هاي سرخ زهرايي)
سلام اي نازنين آلاله هاي سرخ زهرايي
كه بشكفتيد روي نيزه ها در اوج زيبايي
سلام اي يوسف بي پيرهن! اي بحر لب تشنه!
سلام اي آفتاب منخسف! اي ماه صحرايي!
زجا بر خيز، اي اشكم نثار حنجر خشكت!
كه از بهر تو آب آورده ام با چشم دريايي
اگر چه قامتم خم گشت از كوه فراق تو
خدا داند شكستم پشت دشمن را به تنهايي
سر تو قطعنامه خواند و من تكبير مي گفتم
كه بر بيدادگر طشت طلا شد طشت رسوايي
اگر از شام مي پرسي زننگ شاميان اين بس
كه با سنگ جفا كردند از مهمان پذيرايي
چنان داغ تو آبم كرده و از پا درافكنده
كه ممكن نيست جز با چشم تو زينب را تماشايي
به لطف و رأفتت نازم كه در ويران سرا يك شب
سر پاك تو شد بر ما چراغ گردهم آيي
خدا دادِ دل ما را ز اهل شام بستاند
كه بهر كف زدن كردند دور ما صف آرايي
گرفتم پيكرت را چون به روي دست در مقتل
گريبان چاك زد ازاين شكيبايي، شكيبايي
قبول حضرتت افتد كه هم چون ابر باران زا
به ياد حلق خشكت چشم ميثم گشته دريايي

- چهارشنبه ۱۳ آبان ۹۴ ۱۳:۳۷ ۱۰ بازديد
- ۰ نظر