
بنده خدايي دندونش درد ميكرده ميره دكتر ميگه :
همه را بكش بجز اوني كه درد ميكنه !!!!
دكتر مي پرسه چرا ؟؟!!!
ميگه : بذار مثل سگ تنها بمونه !!

- چهارشنبه ۱۳ آبان ۹۴ ۱۳:۳۶ ۱۰ بازديد
- ۰ نظر

دو تا دختر داشتن با خاطرات لاغريشون واسه هم افه ميومدن...
اولي ميگه من اينقد لاغر بودم كه وقتي ميرفتم
حموم مامانم در چاه رو با يه چيزي ميپوشوند كه من نيوفتم تو چاه!!!
دومي ميگه اين كه چيزي نيست يه بار من
يه آلبالو رو باهسته اش قورت دادم
همه از مامانم ميپرسيدن كه دخترت چند ماهه حامله اس؟؟!!

- چهارشنبه ۱۳ آبان ۹۴ ۱۳:۳۶ ۶ بازديد
- ۰ نظر

دانلود رايگان رمان ترسناك كابوس هاي شبانه براي موبايل و كامپيوتر
مردانگي ات را جايي به اثبات برسان …
كابوس هاي من
غيرتت را زير سوال خواهد برد !!
سراسيمه وارد خانه شدم …چشمهايم به خون نشسته بود ،سكوت عجيبي در فضا سنگيني ميكرد ، فرياد زدم :
- ميترا ؟ ميترا ؟
هيچ صدايي نميآمد ..خودم را به اشپزخانه رساندم ….باز هم خبري نبود …قصد
خروج داشتم
كه چشمم به چاقوي روي اپن افتاد ….سريع آن را برداشتم …و خودم را به اتاق خواب رساندم …
صداي زمزمه اي به گوش ميرسيد و در نيمه باز بود …كمي نزديك تر شدم …
از لاي در ، ديدم كه ميترا ، با خونسردي تمام ، رو به روي ميز ارايش نشسته
و موهاي افشانش را ، شانه ميكند ، آنهم با اوازي بر لب !
كه چشمم به چاقوي روي اپن افتاد ….سريع آن را برداشتم …و خودم را به اتاق خواب رساندم …
صداي زمزمه اي به گوش ميرسيد و در نيمه باز بود …كمي نزديك تر شدم …
از لاي در ، ديدم كه ميترا ، با خونسردي تمام ، رو به روي ميز ارايش نشسته
و موهاي افشانش را ، شانه ميكند ، آنهم با اوازي بر لب !
- تويي مبين ؟ ترسونديم !
بي هيچ كلامي نگاهش ميكردم …به صورت بي فروغش ،چشم دوخته بودم …
لباس خواب سفيدي بر تن داشت ، موهاي قهوه اي رنگش را دور شانه هايش رها كرده بود ….
چشمهاي ميشي اش ، روي دستم ثابت ماند …..
چاقو را كه ديد ، رنگ هم از رخسارش رفت ….مانند گچ سفيد شد :
لباس خواب سفيدي بر تن داشت ، موهاي قهوه اي رنگش را دور شانه هايش رها كرده بود ….
چشمهاي ميشي اش ، روي دستم ثابت ماند …..
چاقو را كه ديد ، رنگ هم از رخسارش رفت ….مانند گچ سفيد شد :
- مُ….بين ؟
ناباورانه ، نگاهم ميكرد و همين طور عقب عقب رفت ، نزديكش شدم :
- چي ….چي ش…ده ؟
ديگر مهلت ندادم ، خونش حلال بود ، به طرفش حمله ور شدم ….او را محكم
روي تخت انداختم ، روي قفسه سينه اش نشستم و چاقو را بالا بردم ….
ميترا مرتب جيغ ميكشيد ، آنقدر به او ضربه زدم كه ديگر صداي ناله هايش خاموش شد
روي تخت انداختم ، روي قفسه سينه اش نشستم و چاقو را بالا بردم ….
ميترا مرتب جيغ ميكشيد ، آنقدر به او ضربه زدم كه ديگر صداي ناله هايش خاموش شد
:::دانلود رمان ترسناك كابوس هاي شبانه در ادامه مطلب:::
دانلود رمان براي آندرويد و كامپيوتر pdf
Kabooshaie Shabane98love.ir.pdf
دانلود رمان براي جاوا
منبع : 98love

- چهارشنبه ۱۳ آبان ۹۴ ۱۳:۳۶ ۶ بازديد
- ۰ نظر

دانلود كتاب رمان جديد اين اسمش عشق نيست
قسمتي از متن رمان :
“مهشيد”
روزي كه كارم رو توي اين شركت شروع كردم هيچ وقت فكر نميكردم يه روزي به
جايي برسم
كه فقط براي اينكه يك لحظه ببينمش مدام تو دفاتر حسابي كه
اون تنظيمش كرده بود دست ببرم و بعد در كمال پررويي برم و سركوفتش كنم
كه فقط براي اينكه يك لحظه ببينمش مدام تو دفاتر حسابي كه
اون تنظيمش كرده بود دست ببرم و بعد در كمال پررويي برم و سركوفتش كنم
گاهي از خودم بدم مياد مني كه ادعا دارم دوسش دارم چطور دلم مياد
فقط براي اينكه از ديدنش محروم نشم انقدر آزارش بدم؟
فقط براي اينكه از ديدنش محروم نشم انقدر آزارش بدم؟
بدون اينكه حتي سرم رو بلند كنم تا به چهره خانم قادري آبدارچي جديد شركت
نگاه كنم
دست توي كيف كردم و يه پنج تومني روي ميز گذاشتم پول رو از روي ميز
برداشت و غيب شد سرم رو توي دست فشردم و با كلافگي به اعداد ارقامي كه
ميلاد نوشته بود نگاه كردم انگار هرروز زرنگ تر از روز قبل ميشد ديگه مثل اوايل با مداد نمي نوشت
و ديگه هيچ كدوم از رسيد ها رو خط خطي نميكرد كه جاي دستبرد داشته باشه امروز
هم كه آخرين راهكارش رو به رخ كشيده بود ، بود روي ارقام مهم چسب كشيده تا به هيچ
وجه امكان تغيير نداشته باشه از اينكه امروز نمي تونستم ايرادي ازش بگيرم ناراحت بودم
نميدونم شايد به جيغ و داد هرروزه اي كه سرش ميكشيدم عادت كرده بودم
دست توي كيف كردم و يه پنج تومني روي ميز گذاشتم پول رو از روي ميز
برداشت و غيب شد سرم رو توي دست فشردم و با كلافگي به اعداد ارقامي كه
ميلاد نوشته بود نگاه كردم انگار هرروز زرنگ تر از روز قبل ميشد ديگه مثل اوايل با مداد نمي نوشت
و ديگه هيچ كدوم از رسيد ها رو خط خطي نميكرد كه جاي دستبرد داشته باشه امروز
هم كه آخرين راهكارش رو به رخ كشيده بود ، بود روي ارقام مهم چسب كشيده تا به هيچ
وجه امكان تغيير نداشته باشه از اينكه امروز نمي تونستم ايرادي ازش بگيرم ناراحت بودم
نميدونم شايد به جيغ و داد هرروزه اي كه سرش ميكشيدم عادت كرده بودم
باز هم خانم قادري مزاحم پيداش شد تا رشته افكارم رو بهم بريزه بليط هواپيما رو روي ميز گذاشت و پرسيد:
-امر ديگه اي نداريد خانم؟
توي دلم گفتم:
-خنگ اگه امري داشتم كه بهت ميگفتم اينكه سوال نداره
اما روي زبونم اومد:
-نه…مي توني بري
و باز تا كمر روي دفاتر حساب دست نويس ميلاد خم شدم اما انگار اون روز رو
به عنوان روز
جهاني مزاحمين نام گزاري كرده بودن يكي نرفته مزاحم بعدي پيداش ميشد
جهاني مزاحمين نام گزاري كرده بودن يكي نرفته مزاحم بعدي پيداش ميشد
-به به خانم مدير
تارا دخترخاله ام كه از يك ماه قبل كه فارغ التحصيل شده بود به درخواست
مامان استخدامش كرده
بودم روي ميز نشست و بليط ها رو از زير پاش درآورد و نگاهي بهش كرد:
:::دانلود رمان اين اسمش عشق نيست در ادامه مطلب:::بودم روي ميز نشست و بليط ها رو از زير پاش درآورد و نگاهي بهش كرد:
دانلود رمان براي جاوا: براي دانلود روي لينك زير كليك كنيد:
دانلود رمان براي جاوا
دانلود رمان براي آندرويد و كامپيوتر به صورت pdf:
دانلود رمان براي كامپيوتر به صورت پي دي اف
منبع : 98love

- چهارشنبه ۱۳ آبان ۹۴ ۱۳:۳۶ ۵ بازديد
- ۰ نظر




